۱۳۸۸ فروردین ۲۹, شنبه

الگوریتم سعادت


فرمودند نقشه بهینه اینه: دکترات رو سریع بگیر خلاص شی، بعد برو توی یه شرکتی که به زمینه ی کاریت مربوطه استخدام شو. این طوری مدیریت کردن رو یه مقداری یاد می گیری. هم زمان با این قضیه یه مدرک ام.بی.ای هم بگیر. می تونی کلاس های اینترنتی شرکت کنی... در این حین شروع می کنی شبکه آدم هایی که می شناسی رو گسترش می دی و کم کم تمرکز می کنی روی یه ایده ی خاص. با کمک آدم هایی که می شناسی و ایده هایی که پیدا کردی شرکت خوت رو راه می ندازی. اگه شرکتت بگیره بعد از چند وقت می فروشی ش به یه شرکت بزرگ و چند میلیون می زنی به جیب و یه کم استراحت می کنی و رو ایده ی بعدی شروع می کنی به کار، که حالا دیگه هر چی حال می کنی می تونه باشه. اگر هم شرکتی که اول زدی شکست خورد هم که عیب نداره تجربه می شه و از اول شروع می کنی...





4 comments:

سولوژن گفت...

بعد این الگوریتم سعادت ابداع کدامین آدمی است؟!
حالا اسم‌اش مهم نیست، مهم که‌بودن و چه‌کاره‌بودن‌اش است. به نظرم این نوع نگاه به زندگی از کف بازار تهران (یا جاهای مشابه) در آمده.

Hadi گفت...

همممممم.... خوب طرف کف بازار بیوتک اینجا بود. از خیلی ها شنیدم که تنها راه پولدار شدن اینه که شرکت خودت رو بزنی. حالا اینکه این کار به دردهای دیگه هم می خوره یا نه رو دارم فکر می کنم بهش، ولی به نظرم بار یادگیری ش خیلی بالاست. باید بشه بعدش ایده های بزرگ تر رو هم پیاده کرد... کاشکی بهم بیشتر توضیح بدی که چه بویی می شنوی از این قضیه

روزیه گفت...

به نظر من که نه چندان بی‌راه نيست، خيلی هم با راه است. هر چند يک مقداری با آن قسمت ام‌بی‌ای َش حال نمی‌کنم.
به سولو: چرا چنين نظری داری؟

سولوژن گفت...

من با این پیش‌فرض به قضیه نگاه می‌کنم که دکترا-گرفتن هدف‌اش به نوعی به علاقه به علم ربط دارد و نه مثلا بیشینه‌کردن پول دریافتی. حال اگر کس‌ای بیاید و کاربرد دیگری برای آن پیدا کند (پول درآوردن)، به نظرم هدف را از علم را به پول قلب کرده است. این ممکن است برای بعضی‌ها مشکل داشته باشد و برای بعضی‌ها هم نه.

شاید یک مثال مشابه (اما نه خیلی خوب!) این باشد که یک آخوند بیاید و به جای این‌که به علوم اسلامی و خداوند و نزدیکی به او علاقه داشته باشد به این فکر کند که چه چیزهایی یاد بگیرد تا نوحه‌خوان به‌تری بشود و پول بیش‌تری بتواند بگیرد و مردم را بیش‌تر بچاپد.