۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۹, سه‌شنبه

گناه







۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۰, یکشنبه

«... و تو آب شستشو را در غرب نخواهی یافت؛ نمی دانم چرا بدجوری احساس می کنم که سرمای آن جا زود رنجت کرده و می ترسم که حرفم را راه ندهی، می پندارم که هیچ انسان مدرنی تره ای هم برای این نگاه خرد نمی کند ولی بگذار امروز نکند، که از فردا خبر دارد؟ تو آنجا هستی و این خرده گرفتنی ندارد چنان که تا به حال هم. چیزهایی می شود آن جا پیدا کرد که شاید ارزشش را داشته باشد ولی آب شستشو را و کهن نشانه های راه را آن جا نخواهی یافت. می دانم که حرف تلخی است و سهل برای نشنیدن...» 

-- سجاد


ذوق مرگ

نمی دونی چه حالی می ده وقتی یه نفر که همیشه تحسینش کردی و قصه ش رو واسه این و اون تعریف کردی بهت نگاه کنه و بگه «هادی من قصه ی تو رو این هفته ۴-۵ بار تعریف کردم، تو حیرت آوری.»