طاقتِ کوچک خود را
حبس می کنیم
و در سردابه های مقدّر
پژمرده می شویم
و به آوازِ غمبارِ خنیاگری
عمر می بازیم
و صراحی ترس را
دست به دست می گردانیم
بی دل و بی رویا
-با ملاطی از شرم-
پنجه بینوای خود را
برای غیبگویان می گشاییم.
-- اقبال معتضدی، از گهواره کهن
مراقبه
-
هد٠ون به گوش مراقبه می‌کرد که ناگهان
پچ‌پچ شنید: «برخیز!». کسی در اتاق نبود.
موسیقی را...
۳ سال قبل