۱۳۹۰ مهر ۷, پنجشنبه



یادِ باز خاطره ای از تو افتادم،

و تمام ملال زدگی های پنج شنبه های کل تاریخ خیابان ولیعصر را
یک شبه، گریستم.


۱۳۹۰ شهریور ۲۰, یکشنبه

باغ فردوس

اومدم بیرون موزه سینما

نبودی
دیدم دارن ساز می زنن و مردم دورشون جمع شدن
گیتار برقی بود، بیس بود، سوت بود، فلوت بود، کوزه بود، شلوارهای تنگ و موها و لاپت های بلند بود
یک ساعتی شاد و غمگین اونجا نشسته بودم
رویا بود یا واقعیت؟
دیدم اومدی
پسرک فال فروش می خواست بهت فال بفروشه
اومدی کنار من بازوم رو گرفتی سرت رو گذاشتی رو شونه م
آروم بودیم
خیلی آروم
با هم موزیک گوش دادیم و ریتم گرفتیم

۱۳۹۰ شهریور ۱۱, جمعه

ای کاش ما سزاوار این غم بودیم



قسم به «غمین مباش» گفتن های عاشقی به معشوق پشت میله ها زندانی...

که روز آزادی ما نزدیک است...