دختر، ۴ یا ۵ سالش ه، موهای وز کرده، تی شرت و شلوارک یکپارچه صورتی، و پوستی کاملا مشکی داره. زن، جثه ای معمول نوع خودش رو داره -- روی مرز چاقی مفرط. مرد اما نسبتا ریزه اس، با ماهیچه های بزرگ، اما نه طوری که وحشت آور باشن. تی شرتش رو در آورده و تن پوشیده از خال کوبی ش رو بی خیال به نمایش گذشته. بالاتنه اش به طور مرموزی از رنجی که برش گذشته صحبت می کنه. زیر شلواریش، که کمرش رو تا جایی که جین گشادش خالی گذاشته می پوشونه، و تی شرتش که توی دست هاش بالا و پایین می پره، هر دو پر از رنگ آبی ان. آبی تیره. رنگی که وقتی روی یک پوست سیاه ببینی چرتت پاره می شه، چرا که می دونی یه نشانه س. دلیلی نداره که توی پارک، موقع یه پیک نیک خانوادگی از بقیه نشانه ها هم استفاده کنه، ولی می تونی تصورش کنی که توی خیابون مجسمه داره با غرور راه می ره، کلاه آبی به سرش گذاشته، شاید کمربند آبی یا ژاکت آبی هم پوشیده، و یه زنجیر کلفت مسیر کمر تا جیب شلوارش رو طی می کنه تا به حرف C که توی جیبش بالا و پایین می پره متصل بشه. اگه واسه ات چیزی بنویسه لابد روی حرف B خط می کشه که نابودی Bloods رو آرزو کنه، و لابد ck ها رو تبدیل به cc می کنه که Crips رو تحسین کنه. اصلا شاید یه روزی روی صورتش اشک توپر خال کوبی کنه، که کسی رو کشته، یا اشک توخالی، که دوستی را از دست داده... اما حالا موقع پیک نیک و شادی خانوادگی ه، کاری که شاید برای خیلی از هم نوع هاش چیز غریبی باشه. حالا موقع اش ه که توی یه واکی تاکی برای دختر و زنش آواز بخونه، و جوابی جازگونه بشنوه که «من در این دنیا چیزی ندارم... به جز عشششششششششقققق.....». حالا موقع سبک شدنه، به لطف یکی دو بطری آب جو، نه کار معمول دود کردن حشیش برای مرهم گذاشتن به دردی موهوم...
اما مگه نفرت به این راحتی پوشیده می شه؟ باید در همه حال غرورش رو حفظ کنه، باید در همه حال غیر خودی ها رو ملامت کنه، آره، باید دختر کوچکش رو پرت کنه توی هوا و جلوی بقیه ی خانواده داد بزنه که «عمو تونی یه Bloods ه، عمو تونی یه Bloods ه!»
...
وسایل رو که جمع کردیم، و از شر گدایی که به وضوح نعشه بود خلاص شدیم، باید باهاش و خانواده ش خداحافظی می کردیم، به حکم ادب و همجواری در پیک نیک. خیلی دلم می خواست بهش بگم «مواظب دخترت باش!»...
اما مگه نفرت به این راحتی پوشیده می شه؟ باید در همه حال غرورش رو حفظ کنه، باید در همه حال غیر خودی ها رو ملامت کنه، آره، باید دختر کوچکش رو پرت کنه توی هوا و جلوی بقیه ی خانواده داد بزنه که «عمو تونی یه Bloods ه، عمو تونی یه Bloods ه!»
...
وسایل رو که جمع کردیم، و از شر گدایی که به وضوح نعشه بود خلاص شدیم، باید باهاش و خانواده ش خداحافظی می کردیم، به حکم ادب و همجواری در پیک نیک. خیلی دلم می خواست بهش بگم «مواظب دخترت باش!»...
0 comments:
ارسال یک نظر