۱۳۹۰ خرداد ۱۲, پنجشنبه

هاله


انگار اینجا باران خون و تگرگ تحقیر مثل بوق و دود عادی هستند،
انگار اینجا چشم های پر از اشک پدیده ای ست که ساعتی چند بار بر ما نازل می شود،
انگار اینجا دیدن و چشیدن و زیستن درداز علایم حیاتی مان هستند،
انگار اینجا باید به همه چیز عادت کرد...