برگردیم به عقب و به جای «ایران ای سرای امید» و «ای ساربان»، «(شنبه ها) خون جای بارون می باره» بخونیم؟ برگردیم به عقب و به جای شور و شوق تغییر و امواج پی در پی جنبش، از سرما و زمستان بگوییم؟ به جای اصلاح ذره ذره و اضمحلال زور و تندروی، از ویران کردن کاخ استبداد سخن برانیم؟ بر گردیم به عقب و به جای جامعه مدنی بگوییم مبارزه ی زیرزمینی؟ سرخورده شویم از آرمان ها و رویاهای نسل مان و دوباره بنشینیم پای سخن پدربزرگ هامان درباره ی مبارزه مسلحانه و زندان و اعلامیه و اینها؟ بی خیال یادگیری دموکراسی شویم و فکر نابودی رژیم دیکتاتوری باشیم؟ ...
همممم... من که پایه نیستم! برای من عقب گرد در گفتمان و رویاها شکستی هم ردیف از دست دادن تمامی امید است.
پ.ن. می دانم لابد می گویید اینجا نشسته ام و گنده می گو...م. اما اگر امید نداشته باشیم چه کنیم؟ امروز شاید بازی را به ظاهر بازیم اما ما که قرار است عمری را با جسد این کشور (یا حداقل فکرش) طی کنیم، بالاخره یک روزی باید آن چه می خواهیم را محقق کنیم...
4 comments:
چه کنیم برادر؟ اینا رو که خودمون هم می دونیم، جواب آخر رو بگو.
خودت می دونی که حالا طول داره تا بتونیم جواب رو پیدا کنیم. من فقط از این می ترسم که بریم دنبال جواب مسإله بی ربط
I have always prefered assassination :D but I will never try it, just because I would rather sit and eat my chocolate instead :D
sitting and eating*
ارسال یک نظر