۱۳۸۷ اردیبهشت ۶, جمعه

در کنسرت

[دو سه متر جلوتر یه مشت بچه دارن از سر و کول هم بالا می رن. یه چیزی تو مایه های ملتی که تو عزاداری ها یه حلقه تشکیل می دن و لخت می شن و بالا پایین می پرن، صد برابر پر انرژی تر. هر چند وقت یه بار یه بدن می ره رو دوش یه بدن دیگه، یا رو دست چندین بدن دیگه می ره بالا، افقی یا عمودی از سر یا از پا یا اصلا به صورت گوله شده، و یه مسیر خطی یا غیر خطی رو طی می کنه. نوازنده ها یا تیپ نردی زدن، یا تیپ ساحل، یا تیپ های عجیب غریب شامل کلاه مسخره و عینک جیغ و غیره. هر چند دقیقه یه بار یه بدن پرت می شه روت و چند ثانیه طول می کشه تا به خودش بیاد و بکشه کنار و معذرت خواهی کنه. موسیقی چیزی شبیه راک و جاز و کلیسا و اینهاس. دایم به تعداد بدن هایی که بالا پایین و چپ و راست و به هم دیگه می پرن افزوده می شه. دختر چینی که کنارمه هی خودش رو از ترس کنار می کشه. سعی می کنیم به زور خودمون رو درگیر نشون بدیم و یه کم به بدن هامون تکون بدیم، ولی نه زیاد چون با هویت خودمون از دانشجوی ارشد ملال آور در تناقضه. کلاهم رو هی از این وری یا از اون وری می ذارم تا سرم گرم شه...]

The tall dull boy: - What do you think Hadi?
- [I just shrug]
- You've got this discomfort look on your face.
- What?
- discomfort
- What?
- DISCOMFROT
- What?
- Oh! Never mind!
...

The overconfident Asian boy: - What do you think Hadi?
- [I shrug] It's OK.
- [He shrugs] yeah, it's OK... it's always OK.
- When the whole life sucks, this is OK then.
...

The boring Chinese girl: - I never thought these undergrad kids are soooo crazy!!
- yeah... maybe we should try to learn a little bit from them.
- WHAT!?