خون
شوک
اشک
آب میوه ی تگری، قهوه ی تلخ، افکار روزانه
افسرده هستیم ولی پرامید هم باشیم. ما که به زیستن در تناقض عادت داریم. (متن کامل را از این جا بخوانید)
زنگ می زنم بهت. دور و برت شلوغه. می گی توی ستاد موسوی ام. می گی هادی امروز تهران قیامت شده بود، قیامت. تماس قطع می شه. هرکار می کنم دیگه نمی گیره. می رم روی اینترنت عکس ها رو نگاه می کنم و اشک می ریزم. نمی دونم اشک شادیه یا دلتنگی. ای کاش اونجا بودم. ای کاش از نزدیک این رویای خوش رو می دیدم. ای کاش می تونستم باهات تا صبح توی ستاد بشینم تا بحث کنیم و نقشه بریزیم. ای کاش می تونستم برم توی ولیعصر و هوار بزنم احمدی بای بای... حیف که هیچکس این گوشه ی دنیا نمی دونه برای چی اشک می ریزم.