۱۳۸۸ اردیبهشت ۴, جمعه

فلزیاب


ترس و وحشت رانندگی توی اون محله ی غریب بس نبود، وارد مدرسه که شدم دیدم یه فلزیاب بزرگ اونجاست که همه ی دانش آموزها باید از وسطش رد شن. همه ی کارکنان مدرسه هم بی سیم دستشون بود... خوب آدم می ترسه دیگه!!

۱۳۸۸ فروردین ۳۰, یکشنبه


«ذهن الکن ستاره بشمارد، ذهن یاغی ستاره می چیند»



۱۳۸۸ فروردین ۲۹, شنبه

الگوریتم سعادت


فرمودند نقشه بهینه اینه: دکترات رو سریع بگیر خلاص شی، بعد برو توی یه شرکتی که به زمینه ی کاریت مربوطه استخدام شو. این طوری مدیریت کردن رو یه مقداری یاد می گیری. هم زمان با این قضیه یه مدرک ام.بی.ای هم بگیر. می تونی کلاس های اینترنتی شرکت کنی... در این حین شروع می کنی شبکه آدم هایی که می شناسی رو گسترش می دی و کم کم تمرکز می کنی روی یه ایده ی خاص. با کمک آدم هایی که می شناسی و ایده هایی که پیدا کردی شرکت خوت رو راه می ندازی. اگه شرکتت بگیره بعد از چند وقت می فروشی ش به یه شرکت بزرگ و چند میلیون می زنی به جیب و یه کم استراحت می کنی و رو ایده ی بعدی شروع می کنی به کار، که حالا دیگه هر چی حال می کنی می تونه باشه. اگر هم شرکتی که اول زدی شکست خورد هم که عیب نداره تجربه می شه و از اول شروع می کنی...